از آن انگــشت نمــای روزگـارم
کــه دور افتــاده از یــار و دیــارم
نـدونم قـصد جـان کــردم بـه نـاحق
بـه جـز بـر سـر زدن چـاره ندارم
خوش آنروزی که قبرم می شود تنگ
به بالین سرم خشت و گل و سنگ
دو پا در قبله و جان در بیابان
تنم با مورو موران می کنه جنگ
دوای درد بی درمان صبر است
که ماه من هنوز در زیر ابر است
نشینم تا عیان گردد جمالش
اگر با ناله و سوز وگداز است
مــسلمانان دلـم غـم داره امـشب
چـولا له میـل شبـنم داره امـشب
نمـی دانـم بگـریـم یا بـخندم
عـزیزم میـل رفــتن داره امـشب
دو دلـبر دارم و دارم یکی دل
میان این دو دلبر کار مشکل
خدایا رحم کن شایسته نیستم
به ما منت مکن پاینده نیستم
خداوندا برانسان عاشقی را
که موبی عشق بازی زنده نیستم
لا له کـاران دگـر لا له مکاریـد
باغبانان دو دست از گل بدارید
اگر عهد گلان این بو که دیدید
بیخ گـل بر کنیـد و خار بکارید
مادر دعا بکن که شکستم من از غرور قربان گریه های تو ای مادر صبور
نادانی ام مرا چقدر دور کرده بود از مادر بهشت برینم چی دور دور
در بر گرفته بود جنون جوانی ام می بخشی مادرم که نداشتم کمی شعور
منعم مکن ز سجده پایت پس از خدا می خوانمت به وقت دعا آیه های نور
یک کهکشان ستاره بریزد به پای تو ای مادر عزیز من این ساده از سرور
قربان گریه های تو ای مادر صبور قربان گریه های تو ای مادر صبور
صفحه قبل 1 صفحه بعد